۲۲ بهمن ۹۲ ، ۱۲:۰۷
خاطره/عاقبتی که خودم برای خودم رقم زدم!
وقتی حالش را پرسیدم همسرش زد زیر گریه. همسرش کنار تختش در اورژانس بیمارستان نشسته بود از یکی از شهرهای مرزی سراوان زاهدان برای مداوای زخم بسترش به بیمارستان شهید صدوقی یزد آمده بود. هنوز 28 سالش بود اما یک و نیم سال پیش یه حادثه باعث شده بود تمام زندگیش فلج بشه. گذروندن زندگی برای خونوادشون خیلی سخت شده بود. آخه قطع نخاع شدن فقط خود فرد رو فلج نمی کنه...!
خودش می گفت: امشب که دوماد شدم درست 25 روز بعد دیگه زندگی برام تلخ شد. کارم خیلی خوب پیش می رفت، جنس جابجا می کردم، از پوشاک و خوراکی پرفته تا پارچه و کالای منزل. از مرز قاچاقی رد می کردم و بابت هر سرویس پول خوبی هم می گرفتم. هر دفعه که ماموران نیروی انتظامی دنبالم می کردم هرجوری که بود از دستشون فرار می کردم. خیلی کارم خوب پیش می رفت تا اینکه درست 25 روز بعد از دومادیم وقتی از پمپ بنزین بیرون اومدم و یواش یواش از جاده های فرعی راهی مرز شدم، ناگهان ماشینم چپ کرد... 405 داشتم اتفاقا اونروز خیلی اهسته می رفتم ولی نمیدونم تو بیابون چی شد لاستیک ترکید و ماشین واژگون شد!
چند روزیه که اومدیم یزد برای مداوای زخم بستر. ولی کاش بجای امروز همون اول اومده بودم اینجا دنبال یه کار حلال...!
بخشی از خاطرات یک اورژانسی/ صابر آقایی، کارشناسی فوریتهای پزشکی/بهمن 92
۹۲/۱۱/۲۲